خیلی سخته تو سن 17 سالگی بابات رو از دست بدی
آدم نازه دنبال یه تکیه گاه می گرده اما ....
امروز روز پدره هرکسی داره واسه باباش کادومی گیره
اما من باید یه شاخه گل بگیرم و.....
بابا...کاش پیشم بودی...همین جا کنار من...کنار این جسم لرزون...کنار این چشمهای گریون... بابا....
بابا....دلم داره میترکه...بابا میترسم... اشکهام همینطور دارن میریزن...بابا دلم تنگ شده واسه بچه گیهام...واسه اون روزا که چشمم به در میموند تا از بیرون برگردین با یه عالمه خوشحالی...بابا...کاش توی بچه گیام میموندم...اما نه...ای کاش توی بچه گی میمردم...بابا...آخ بابا...باز نفسم در نمیاد.......شما نمیدونین اما...بغض سنگینی دارم...شما نمیدونین اما یه داد بلند توی گلوم گیر کرده