تو اگر میدانستی:
که چه دردی دارد،خنجر از دست رفیقان خوردن
از من خسته تنها نمی پرسیدی:
که ای دوست چرا تنهایـــــــــــــــــــی
دستهایم برایت شعر می نویسند
اما تو هرگز نخواهی خواند
آتش عشق در چشمانم غوطه می زند
ولی تو هرگز نخواهی دید
نه توهرگز مرا نخواهی فهمید
ومن با این همه اندوه از کنارت خواهم گذشت
و باز تو درک نخواهی کرد